آلبوم خاطرات پریناز و پریمهر

  شق القمر وقتیست که تاری از مویت وسط صورتت می افتد... هوس معجزه هایی از جنس شق القمر ندارم وقتی میبینم لب هایت را که دو نیم می شود وقتی می خندی حیرانم ... همین برای ایمان کافی نیست؟! ...

لبخند تو آشوب رباعی دارد ابروی تو یک جهان فدایی دارد بر کارِ فروبسته نگاهت انگار در خود هنر گره گشایی دارد ...

دوستت دارم مانند: انار از بیرون تنها من دیده می شوم، ولی درونم هزاران دانه از توست... اجازه نده ذهن های کوچیک ، بهت بگن رویاهات خیلی بزرگه ...

در دل خلوت خویش دیدمش زلف به سودا زده بود خنده بر لب چو عروسک مهر خود را در دل من جا زده بود نرم نرمک چو نسیم سرکش و بی پروا در دل عاشق من دست به یغما زده بود گفتمش نامت چیست؟ گفت من دلبر طناز شمام چون عروس گلها رفت در آغوشم باز هم دخترکم با لبخند دیدمش آتش به دل عاشق بابا زده بود... ...